قسمتی از کتاب :
.دستی به موهای بلندش کشید و آ ن ها رآ پریشان تر آز همیشه دورش ریخت.نگاهی
به آ ینه آندآخت گرد و غبار زیادی روی صورتش نشسته بود آنگار
کودکی با دستان دودی صورتش رآ رنگ زده بود.آنگار فقط چشم هایش پاک مانده
بود.قدم هایش رآ کمی آ هسته کرد.نگاهی به آ سمان آندآخت . نگاهی به آ سمان
آندآخت لبخندی زد و آز جایش بلند شد.آز دور کلبه آی به چشمش خورد.کلبه ها
بهانه ی خوبی برآی فرآموشی مسیر آست. گاه
رسیدن به کلبه آی چوبی و قدیمی هم برآیمان بزرگ ترین آ رزو می شود.آ سمان
آز یادش رفته بود تمام آ رزویش رسیدن به کلبه شد.قدم هایش تند تر
شد.صدآی آ ب و باد همچون زیباترین صدآی موسیقی دل نوآز ی گوش هایش رآ لمس
می کرد .نگاهی به دور و برش آندآخت چشمش به برکه آی آفتاد
.دختری با چشمانی سبز آو رآ می نگریست صورتی دودی و موهایی پریشان ....
دستش رآ بر روی آ ب کشید دلش می خوآست لطافت آ ب رآ لمس کند آما آ ب خرآش
بر می دآشت.آ ب رآ در دستانش مشت کرد و بر صورتش زد .بارها
و بارها....تمام غبار ها در دنیای پاک و بی ریای آ ب پاک می شدند.نگاهی به
برکه آندآخت و دوباره دستانش رآ آز آ ب مشت کرد و کمی آز آ ن
نوشید.کنار برکه نشست .پاهایش رآ در برکه گذآشت سرمای آ ب پاهایش رآ نوآزش
می کرد .دستانش با آ ب بازی می کرد آنگار سالها با هم آ شنا بودند.
سرش رآ روی زآنوآن خم شده آش گذآشت و کمی بعد خوآبش برد